ف.قاف.

از اینجا شروع شد الف.با ی ما ...

ف.قاف.

از اینجا شروع شد الف.با ی ما ...

فراموشی

فراموشی درد امروز من است ،

نه البته ! به یاد می آورمش .. این درد تازه نیست...

این روزها خیلی پیش می آید

فراموش می کنم نفس کشیدن را .

چیزی گلویم را می فشارد

توان قدم برداشتن و حتی روی پا ایستادنم نیست

سرم گیج می رود

رنگی به چهره و حالی به چشمانم نمی ماند ...

این قلب که در سینه کم کم می ایستد از حرکت ،

سر می رسی و نگاهت یادآور حیات است برایم

برای این نسیان شرمنده ی توام؛ میدانی اما، حرفی نمی زنی

حرفت همان است که گفته ای ،

تکرار می کنم که فراموش نکنم

که فراموشی ام ریشه در فراموشی تو دارد ...

کاش می شد برهانی ام از این نسیان تا همیشه

این درد ... گلویم را می فشارد