ف.قاف.

از اینجا شروع شد الف.با ی ما ...

ف.قاف.

از اینجا شروع شد الف.با ی ما ...

چشمان عاریتی


از اولین باری که از نیمکت ردیف اول کلاس، به پشت میز ردیف دوم نقل مکان کردم، دانستم که چشمانم را گم کرده ام ..

چشمانی که تو را می دید در هر کجا که بودی، و فاصله ها را تا رسیدن به تو می پیمود و این پیمایش به درد نمی آوردشان.

چشمانی که گمم نمی کردند هرگز، با تمام کوچکی ام، هر لحظه می دیدم کجای زندگیم و با تو چند قدم فاصله دارم...؛ فاصله ها زیاد شد و گذشت حسابمان از چند قدم و چند کوچه و چند آبادی و چشمان بی رمق دوریت را تاب نیاوردند...

و من با جفتی چشم عاریتی تا آخرین نیمکت عقب نشینی کردم و با ساده لوحی گمان کردم هنوز هر چه سپیدی ست بر تخته ی سیاه می بینم و هر چه سپیدی ست در خاطرم خواهد ماند...


گهگاه مقابل آینه مجبور می شوم برشان دارم از روی صورتم، و به خاطر بیاورم که مدتهاست چون گذشته نمی بینمت .. و چشمان بلورین فریبی ست تا شرم قدرناشناسی آزارم ندهد... به خاطر بیاورم که سپیدی ها را با تیرگی ها و کدورت ها آمیخته ام و گاهی روزنه ها را حتی از دست داده ام...

چشم هایی که هدیه تو بود و نقش تو در آن بود همیشه را ، جایی میان نیمکت اول و آخر جا گذاشته ام... چگونه به دیدارت بیایم بار دیگر!؟