ف.قاف.

از اینجا شروع شد الف.با ی ما ...

ف.قاف.

از اینجا شروع شد الف.با ی ما ...

از این شتاب تلخ ...


دلم می خواست بر می گشتیم به روزگاری که می توانستم برای عزیزم نامه بنویسم و انتظار بکشم برای جوابش! یا حتی خدا خدا کنم که برسد به دستش نامه ام.

هر بار که پستچی برایم نامه می آورد، مشتاقانه روی کاغذ ها دنبال نامش می گشتم و پیدایش که می کردم همان دم در تا آخر می خواندمش و شب قبل از خواب دوباره می خواندم، و فردا دوباره. 

دلم لک زده برای موهبت هایی که باید کلی حوصله خرج کنی و دندان سر جگر بگذاری تا نصیبت شوند.

برای حرف هایی که تنها یک بار، در نهایت تلاش نویسنده برای خوش خطی اش ، برای تو نوشته می شود و هیچ نسخه دیگری هم ندارد، و با احتیاط و رعایت تمام آداب و تجلی محبت در تک تک کلمات نگاشته می شود، چون ممکنست جبرانش ساده نباشد شکستن دل عزیزی. لک زده دلم برای حرف هایی که آنقدر فکر شده باشند وآنقدر صادقانه آمده باشند روی کاغذ، که بشود هزار بار خواندشان و سیر نشد.

روزگاری که فرصت ها برای گفتن آنقدر کم بود که حرف های ارزشمند داشتیم برای هم و آن قدر صبر می کردیم برای آن لحظه که یاد می گرفتیم بیهوده خرجش نکنیم و در عوض تمام مدت دوری را، نگاه می کردیم، می شنیدیم، فکر می کردیم، کلمات را سبک و سنگین می کردیم و جمله ها را پس و پیش.

روزگاری که انتظار می کشدیم که باران ببارد و صبر می کردیم تا میوه ها روی شاخه های درخت برسند خودشان. و فقط مزه ی خودشان را بدهند!

مادر بزرگ می گفت:"عجله کار شیطونه" راست هم می گفت که "آخرالزمان شده"!

شیطان می تازد بر دنیا، و انسانیت را جا می گذاریم، زیادی سنگین است برای اینکه بتوانیم با این سرعت حملش کنیم.


نظرات 6 + ارسال نظر
ف.قاف یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.fghoreishi.blogfa.com

اااا-چه جالب که همزادمو پیدا کردم-چه بامزه-کنکورم قبول شدم بله با اجازه-از کجا منو پیدا کردی حالا همزاد؟؟منم بازم بهت سر میزنم همزاد...خوشحالم کردی..

خوش اومدی
اتفاقی! دنبال خودم می گشتم شاید! :دی
خدا رو شکر ، موفق باشی همیشه :)
آره بازم بیا :)
خوب باشی

نعیمه ذریعه سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://abrobaad.blogsky.com

سلام دوست و....عزیزی که جایگاهش متفاوت با همه ی متفاوت ها .
پستی که اینبار گذاشتی واسمون منو برد به شونزده سال پیش!خاطره ی نامه ای که برای اولین و آخرین بار از معصومه نامی دریافت کردم که حاوی پیام دلتنگی پیشاپیشش از هجرت ما به تهران بود .
و قطرات اشکی که انگار از دلش چکانده بود بر گونه های بی احساس کاغذ!
با همه بی حسی کاغذ هنوز موقع خواندن چندین باره ی دلنامه اش حس سنگین جدایی ام از بهترین همبازی های کودکی ام در من زنده میشود.
تر شدم !!
سپاس

سلام فرشته ی کوچک زندگیم! :دی
حق داشته معصومه ناراحت باشه از این رفتن. چقد سخت بوده براش.
دیگه ندیدیش ؟ کاش توام بعد از اومدن نامه می نوشتی براش.
و گاهی دیگه خلق نمی شه اون دوستی ها...
مرسی که خوندی و نوشتی :)
خوب باشی :) :ایکس!

گلشن کوثری سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ http://baghegolshan.blogfa.com

سلام
بسیار دلنشین...
منتظر نگاه شاعرانه ات برای ترانه ی جدیدم هستم.[گل]

سلام عزیزم
خیلی مرسی اومدی :)
قربونت! رو چشَم!

مامان سما سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ب.ظ

چه به موقع!
این روزها دارم همش به این فکر می کنم و دلم می گیره از این شتاب تلخ...!
چقدر فرصت ها کم بود و چقدر حرف برای گفتن زیاد...!
این روزا حال خوبی ندارم احساس می کنم از دنیا جا موندم...

ممنون زیبا بود

فکر کنم میتونم حدس بزنم چرا می گی اینو
بی خیال ! دنیا جای دوری نمیتونه بره ! خیالت تخت ! کم نیستن کسایی که مث تو فکر می کنن ! نمیدونم آدمیزاد این همه زمانی که به هزار وسیله ذخیره می کنه کجا میخواد خرجش کنه !؟ چیکارش می خواد بکنه !؟ که لحظه های بکر زندگی رو از دست میده و انقد کفران نعمت می کنه! که زودتر به کجا برسه !؟ نمیدونم! غصه دنیارو نخور ! بذا بره جا بذارتت ! جان لحظه هارو دریاب !
غصه اون قصه رم نخور قربونت برم ، گذشته ها رو دیگه چیکارش میشه کرد !؟ اگه خدا بخواد درست می شه همه چی :)
خوب باشی همیشه :*

فافا شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ http://abrobaad.blogsky.com

بله این زمانه ایست که اگر آدمی تمام وقت زندگی اش رو مشغول گذراندن روزمره اش باشد باز هم وقت کم می آورد ...ما در عصری به سر می بریم که انسانها بدون توجه داشتن به موهبت هایی که خداوند بهشان عطا کرده و لذت بردن از آنها و به جای محبت به یکدیگر به دنبال فرصتی هستند که با کویبدن یکدیگر بالا بروند ..آیا با این وضعیت جایی برای عشق دادن به یکدیگر باقی میماند؟!

عزیز دل :x حق با شماست ! :)
عصر و زمانه و انسان ها ... ما از اینا نیستیم ینی !؟ ما که از عصر دیگه نیومدیم !
با خود شمام ! چی می فهمی از این روزا که با عجله شب می شن !؟ چیا دستگیرت شده !؟ می ارزیده به چیزایی که از دستت رفته !؟ چی قراره بمونه از این روزمرگی ها..؟ جز همین پنج شنبه ها که پیش منی !؟ :دی
خیلی گلی که اومدی خوندی و نوشتی :* فکر نمی کردم فرصت کنی سر بزنی :دی

سحر یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:55 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سلام ..آره منم این دوران رو نمیخوام ...این دوران اس ام اسی ...!
دلم میخوادبه قول تو با نهایت تلاش برای خوش خطی بنوسم ..تا قدرت حرفامو نشون بدم ..واقعا خیلی فرق میکنه ..راست میگی ...

اوهوم ... اس ام اسی!
مرسی اومدی :):*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد